ای ستاره ی فروغ من، چرا از آسمان نیامدی شعرم پر از تنهایی است، چرا تو مهمان نیامدی
منتظر بازتاب اندیشه توام، که باز بتابد بر ما چرا لحظــــه ای دیگر، با فروغ و تابان نیامدی
اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین
ای ستاره ی فروغ من، چرا از آسمان نیامدی شعرم پر از تنهایی است، چرا تو مهمان نیامدی
منتظر بازتاب اندیشه توام، که باز بتابد بر ما چرا لحظــــه ای دیگر، با فروغ و تابان نیامدی
قلب من می زند به عشـق دیدار تـــو به آن قلــــب مهــربان و دلدار تــو
به صدای تپش قلبم گوش فرا می دهم تا که روزی شود آرام به گفتار تو
از دیروز با تو بودم که تو فردای منی
و این هم فردای من تنها و بی تو
چه میشود در آغوش گرمت جا بگیرم*با تو بودن را هدیه ای از خدا بگیرم
تجربه کنم تو و با تو بودن را تو دنیا*در کنارت به آرامی مسکن و ماوا بگیرم
از گلستان روی تو غنچه ای چیدن خواهم*ز لب های لاله ی تو مزه ای چشیدن خواهم
هم در کنــــج قلــــب و خیـــال تـــو بودن*هم با تو در حیـــات لحظه ای رمیدن خواهم
دلم امشب شور و نوایی دارد وهم و خیالش بوسه به یاری دارد
چگونه کنم کنترل وهم و خیالم اینگونه رود گریه و زاری دارد
صبح عمرم به ظهرش رسید من یارم ندیدم*جانم زتنهایی به لب رسید چون نگارم ندیدم
من در اینجا یارم کـــــجا در انتظار همدگر*روزگار حیله ای کرد کــــــه ماهوارم ندیدم
شعر زیر متعلق به روزی است که در آن روز در شهر ما باران باریده بود
باز باران با صفایش
با ترنم های دلربایش
که آرام می شود روح و جسمم
با استشمام دلنشین صدایش
باز باران با بخشندگی
که زیبا می شود با او زندگی
باز باران با بوی خاک
از گلستان روی تو غنچه ای چیدن خواهم ز لب های لاله ی تو مزه ای چشیدن خواهم
هم در کنــــج قلــــب و خیـــال تـــو بودن هم با تو در حیـــات لحظه ای رمیدن خواهم
تمامي حقوق وب برای يک دانشجو محفوظ است
هرگونه کپی برداری از مطالب ممنوع است