مرد تاجر پول پرست
مردی بود مشغول بر تجارت که بر جمع مال کرده بود عادت
از این دنیا نصیبش فقط پول بود که بر جمع اموال مشغول بود
حلال و حرامش ز یاد رفته بود که کارش چک و برات و سفته بود
دست تنگی ز او کالایی بخواست گفت پولش ندی معامله نارواست
بینوا گشت چون رنجور و ملول هم تو جیبش نبود دینار و پول
خوان او خالی از نان و آب بچه ها بی شام رفتند به خواب
چون خدا این حال و احوال دید بر حال تاجر به خوبی رسید
احضار کرد آن تاجر پول پرست گرفت از دست او نیست و هست
پرسید این ثروت کی داده بود بر تو مال و ثروت افزاده بود
گفت تو بخشیدی ای بخشنده خدا داده ای بر من این همه مالها
فرمود: پس مال ما بر بنده ی ما چرا ندادی ای بی شرم و حیا
اینگونه شد آن مرد دنیا پرست رخت از این دنیا دست خالی ببست
شد جهنم خانه و جای اسکان او اموال او هیزم سوزاننده ی جان او
سرنوشت دنیا پرستان اینچنین است عاقبت بخل و خسیسی همین است