یک روز بهاری
جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۲ ب.ظ
یک روز بهاری رفته بودم به کوه
کوه سرسبز و با صفا و با شکوه
وقتی که نگاه می کردم بر گل و گیاه
از سرم برون می شد غم و غصه و آه
در اطرافمان بلبلان می کردند نغمه سرا
هم گله ای در چمنزار می کرد چَرا
گلها بودند پر عطر و رنگا و رنگ
که می آفریدند چشم انداز قشنگ
باد نسیم گل و بنفشه را شانه می کرد
هم بلبلی در روی گلی خانه می کرد
در رودخانه ی آنجا آب شرشر می نمود
قورباغه ای در آن آب قرقر می نمود
صداهای پرندگان می پیچید به گوش
گهی بلند می شد صدا گهی می شد خموش
این نوشته را در دامنه ی کوه نوشتم
تا که روزی برای دوستای خوبم فرستم
کوه سرسبز و با صفا و با شکوه
وقتی که نگاه می کردم بر گل و گیاه
از سرم برون می شد غم و غصه و آه
در اطرافمان بلبلان می کردند نغمه سرا
هم گله ای در چمنزار می کرد چَرا
گلها بودند پر عطر و رنگا و رنگ
که می آفریدند چشم انداز قشنگ
باد نسیم گل و بنفشه را شانه می کرد
هم بلبلی در روی گلی خانه می کرد
در رودخانه ی آنجا آب شرشر می نمود
قورباغه ای در آن آب قرقر می نمود
صداهای پرندگان می پیچید به گوش
گهی بلند می شد صدا گهی می شد خموش
این نوشته را در دامنه ی کوه نوشتم
تا که روزی برای دوستای خوبم فرستم