عاشقانه هایی از فرت تنهایی
دلم اسیر عشق و خاطره شد
زندگیم مستقیم و یکسره شد
چه غمناکم خاطر آن خاطره ها
که قلبم شکست و خاطره شد
26 اسفند 1394
در ره عشق من هم دیوانه گشتم
در اوج دیوانگی بس ویرانه گشتم
عمرم بگذشت تا که یابم حال خویش
در انتها کلا اسیر کتاب و خانه گشتم
26 اسفند 1394
قلبم بی دلیل می تپد نمی دانم برای که
در اوج تپش میل دارد ندانم سوی سرای که
حرف و حدیث بر سرم آنقدر زیاد گشته
ندانم جواب دهم بر چون و چرای که
26 اسفند 1394
دلا تا کی در این دنیا فریب این و آن بینی
بخوانی تئوری سازمان ولی بی سازمان بینی
برون شو زین کتاب تئوری سازمان و مدیریت
تا سوء تدبیر در جامعه آشکار و عیان بینی
15 دی ماه 1394
اگر روزی گذر از مزارم کردی
ز روی ترحم فاتحه نثارم کردی
مکن گریه بر آن خفته ی زیر سنگ
چون تو بودی بر آنجا گرفتارم کردی
26 اسفند 1394
مرا دل سوی تو در حال پرواز است
کین دلم سالهاست مدفن یک راز است
راز دل فعلا نگفتم بر دوست و آشنا
چونکه بر دوست نیز غم ساز است
26 اسفند 1394
نشاید به من دل کسی را شکستنیا که بال و پرش بی پرواز بستن
در اوج تنهایی وا نهادن و نشستن
بباید که گرفت محکم دست دوست
26 اسفند 1394