حال زار من
حال زار من نگر
زان روزی که ندارد
سوی من پیغامی دگر
آن نگار افسونگرم
***
می شود در تنهائیم
عمرم هدر
من می شوم در به در
او می شود یارِ دگر
***
با افسون ها افسانه ساختم
در عمل زندگی را باختم
***
تاختم رو به تنهایی
گشتم سو به رسوایی
نه راهی ماند و همراهی
نه عشقی ماند و نه خودخواهی
نه یاری آمد و نه همتایی
***
وای من آن روزی بلند گشت
که ایوای ها بر دیگری آغاز شد
باختم روح و جسمم
سرنوشتی دگر به رویم باز شد
***
ندانم حال خویش
چرا اینگونه بد گشت
چرا بدی های زمانم
صد به صد گشت
***
افسوس و صد افسوس
که سرنوشتم بد نوشتند
یا اینکه مدبران زمانم
بد سرشتند
***
هر چه گویم
آخرش افسانه هست
افسانه ای که
محصول این خانه هست
***
پنج شنبه 4 آذر 1395
علی اصغر سلطانی