دلنوشته های بی مقصد
آری من تو را دوست می دارم
از ته قلبم
و با تمام وجودم
با تک تک سلول های هستیم عاشقتم
و بهت عشق می ورزم
و تو را می خواهم
با تو می مانم
با مشکلات با تو می سوزم
زندگی را با تو می سازم
تویی حرص و آزم
دوست و نازم
آوازم
نای و نوایم
تویی عشق و نازم
به تو می نازم
به تو می بالم
تویی حال و احوالم
با تو می خوانم
از تو می خوانم
بر تو می خوانم
در تو می خوانم
چون با تو عجینم
تویی فرهنگ و دینم(اگر کسی به این قسمت اعتراض بکند قطعا دین را نمی شناسد)
بر تو مهمانم
با تو می خندم
با تو می گریم
17 بهمن 1394
___________________________
صبح این حس رو داشتم و نوشتم و زمزمه کردم
جانا که نباشد دل کس ، تنهای تنها
اینکه نباشد حرمش ، مسکن غمها
دل بی یاری من ، غم و غصه ی غمها
دل و دلداری تو ، نور تاریکی شب ها
حال بیماری من ، این همه درد مبهم
نیاید روزی ، که صبرم شود کم
این همه حال پریشانم ، گذرد لحظه به لحظه
من و دل تنهای تنها، مشغول غصه و غم ها
اینکه گذرد درد من ، نتیجه شود احوال زرد من
حاصل غم و غصه مبهم ، تو چه دانی غصه ی مبهم ها
دم به دم آید ، غصه به من آید
انس گرفتم من ، با این لحظه و دم ها
18 بهمن 1394
___________________________
پاسخ نوشت
این قسمت مخاطب خاص دارد
آری منم شاهزاده ی سرزمین علم و ادب ، تقوا و یقین ، فکر و فرهنگ و دین
که از زر یک قلم و از زور یک بیان دارم
و زاده ی آن دانشمندی هستم که در راه حق از علم و دین گفت و خفت
و خدای را شاکرم بر اینکه مرا در چنین خانواده ای به دنیا آورد و حیات
و زندگی بخشید
17 بهمن 1394
نویسنده: علی اصغر