خاطر آزده ی من
حالم مثل هوای بهاری گرفته است گاهی شادم گاهی غمگین نمی دونم بهم چی شده
شاید هم نمی خواهم بدونم بهم چی شده خلاصه افسرده و پریشان حالم ، از ناخودآگاهم
مسائلی مرا اذیت می کند مبهم هستند و مرا آشفته و پریشان و ناآرام ساخته است و هر
چیزی است بد است هم تنم را و هم روحم را تسخیر نموده و مرا به چالشی خطرناک مبتلا
ساخته و چنان می فشارد که فشار روانم بالا رفته و تنم را پژمرده می سازد و بعضی وقتها
احساس زنده بودن می کنم و بعضی وقت ها زنده بودنم چنان مرا عذاب می دهد که دلم
می خواهد بمیرم ، گم بشوم از این زندگی بد از این هراسانی ، از این هیجان بد از این اضطراب
و چنان در این درد جسمی و روحی قاطی شده ام که می خواهم بگویم اسم من درد است ،
زهرمار است زهر مار شرف دارد به این زندگی والله مردن شرف دارد به این زندگی کردن در زندگی
که بی روح است باید مرد و باید گم و گور شد تا زجر نکشید و تا بیهوده زنده نماند.
علی اصغر سلطانی
سال نو مبارک
یاد نوشته سید علی صالحی افتادم « حال همهٔ ما خوب است اما تو باور نکن! »
ان شاءالله که در این سال جاری حال همه ما خوب شود
موفق باشید