به نایی بنمای که آنی
اگر روزی کدخدایی کنی
سعی نکن که خدایی کنی
دل مظلوم ز ظلمت گر آزارد
اشتباها تو را خدا پندارد
کار تو برای خدا خوانند
بی تدبیریت تقدیر خدا دانند
اینجاست که ایمانها کم می شود
شرع روشن دانی که مبهم می شود
فقیران هر روز کشته گردند
پاکان به ناپاکی آغشته گردند
دین اعتبارش بس می رود
بی دین به پولش ایمان می خرد
عالمان فاسد اندر فاسد شوند
فاسقان رای نان شب قاصد شوند
ابلهان را بسی عاقل بجویند
عاقلان همه چرا دیوانه خویند؟
گر باشی در لباس خودت بی خدا
به از این کدخدا در جای خدا