چه میشود در آغوش گرمت جا بگیرم*با تو بودن را هدیه ای از خدا بگیرم
تجربه کنم تو و با تو بودن را تو دنیا*در کنارت به آرامی مسکن و ماوا بگیرم
اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین
چه میشود در آغوش گرمت جا بگیرم*با تو بودن را هدیه ای از خدا بگیرم
تجربه کنم تو و با تو بودن را تو دنیا*در کنارت به آرامی مسکن و ماوا بگیرم
در این اوقات بهاریم
نصیبم پریشانی است
آسمان زندگیم بارانی است
شعرم نوعی نغمه مترقی انسانی است
در واقع گم کرده ام حال و احوال خویش را
از گلستان روی تو غنچه ای چیدن خواهم*ز لب های لاله ی تو مزه ای چشیدن خواهم
هم در کنــــج قلــــب و خیـــال تـــو بودن*هم با تو در حیـــات لحظه ای رمیدن خواهم
دلم امشب شور و نوایی دارد وهم و خیالش بوسه به یاری دارد
چگونه کنم کنترل وهم و خیالم اینگونه رود گریه و زاری دارد
صبح عمرم به ظهرش رسید من یارم ندیدم*جانم زتنهایی به لب رسید چون نگارم ندیدم
من در اینجا یارم کـــــجا در انتظار همدگر*روزگار حیله ای کرد کــــــه ماهوارم ندیدم
این دنیا به سکه و درهم نمی ارزد که در آن به انسانی ستم گردد
اگر سعادت ابدی می خواهید به جوانمردی و آزادگی گرایید
یه روز کمی فکر نمودم بر حال خود*سبک سنگین نمودم هم اعمال خود
دیدم که ساخته ام ز خویشتن بتی*بیشرمانه به جای خدا میپرستم او را
از آن موقع خواستم که بر خود برآیم*ز دین بت پرستی به یکتاپرستی گرایم
گر ولایت ز من جان بخواهد، من تمام هستیم قربان می کنم
گر زمن نیروی ایمان بخواهد،من وجودم را پر از ایمان می کنم
نگو راز دلت بر کسی که فاش گردد راز تو
نبر نیازت بر در هر کسی که نبرآورد نیاز تو
لقمه ی حرام می کند انسان را شقی تا بگردد او مستعد هر گونه بدی
لقمه ی حلال می کند انسان را پاک تا بگردد فکر و ذهن او چالاک
تمامي حقوق وب برای يک دانشجو محفوظ است
هرگونه کپی برداری از مطالب ممنوع است